چه فرق می کند که کدام زنگ به خانه شما می رسد؟
دری را که تو باز نمی کنی
بگذار تا ابد بسته بماند!
بگذار مثل این درخت پشت در بمانم
تا گنجشگ هایی را که به آسمان سپردی
دربدنم پناه دهم
فردا که بیایی
از دست هایی که جا گذاشته ای
سایه بانی ساخته ام
بگذار کنار گلدان ها و مثل خنده هایت
شیرین برایشان گریه کنم
نه ! مهربان
اشک عاشق شورنیست
گل هایتان خشک نمی شود
می بینی! تونیستی و
دوباره به شعر پناه برده ام
کاش پایم می شکست و به این خانه نمی رسید
که اینگونه دلم بشکند
نامت کلید در بود
اما
حیاط خانه پر از پاییز
تو آنقدر در حیاط نیستی
که هیچ چیز حواسم را پرت نمی کند
حتی این دخترک زیبا !
وقتی که حرف های مانده ات بر لبهایش را
به دست های من می سِپُرَد
حرف هایت را به کدام لب سپردی
و مرا به کدام دست
که هیچ آرزویی در دلم نیست
چه فرق می کند که چه کسی در را باز می کند؟!
وقتی که تو نیستی!
بگذار تمام کلید ها گم شوند
و تمام زنگ ها خراب
برایت بارها باید بگویم
که در رگهای من
جاری شدی چون خون
که از من ساختی بار دگر مجنون
شاید
از شکوه عشق خانمان سوز
برایت بارها باید قسم ها یاد کرد
برایت بارها باید سر سجده فرود آورد
شاید
زدست تو به تاریکی کوهستان غم باید سفر کرد
بدنبال تو تا خورشید باید رفت
به پیش پای تو شاید
که یک مشت خاک بی بها گردم
برای قلب تو شاید خدا گردم
نمیدانم
که درجای نگین تاج زرین کلاهت جای می گیرم
و یا
در زیر پاهای تو بی رحمانه می میرم
شاید
نمیدانم
که بعد از سالهای سخت و دشوار
که بعد از روزهای گرم و شیرین
زمان مردنم
زمان مردنم ،آیا در آغوش تو جانم را خدا گیرد
و یا این آرزو در نطفه می میرد
شاید .....